شب هایم درد دارند ... وقتی ندانم ... چراغ اتاقت را کدام " لعنتی " خاموش میکند ... توی این دوره زمونه باید دروغ بگی تا همیشه تو فکرت باشن ... !!! دیگر دلم در تنم بند نمیشود ... به دادم برس ... دلم یک خیابان میخواهد ... مرا با خود ببرد و بر نگرداند ... این روزها زیادی ساکت شده ام ... نمیدانم چرا حرفهایم به جای گلو از چشمانم بیرون می آیند... خودمو بغل میکنم و میگم : غصه نخور دیوونه ، من که باهاتم ... دوستت دارم با تمام وجود،در تمام لحظه ها،در همه حال...اما نمیدانم چه تصمیمی باید بگیرم مانده ام...کارهایم بر خلاف قانون توست اما درونم تو را میخواهم نمیدانم چرا اینگونه است... تورا دوست دارم اما هیچ نشانی از آن در من نیست...*دوستت دارم* این کلمه را دوست دارم، وجود تورا دوست دارم ،اما باز هیچ تصمیمی برای زندگی خود نگرفته ام ...میخواهم تو در تمام لحظات زندگی ام باشی ولی هیچ تلاشی برای آن نمیکنم و باز میگویم دوستت دارم...اما نمیدانم...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |